روشنایی زندگی ما

ماه های اول

1392/9/2 13:28
نویسنده : مامان
90 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خیلی وقته نتونستم برات مطلبی بنویسم چون روزهای خیلی سختی پشت سر گذاشتم . شما وقتی 53 روزه بودی سرما خوردی وخیلی طول کشید تا خوب بشی ضمن اینکه کولیکهای شبانه ات هم بود خیلی شبها تاصبح نمی خوابیدی وگریه میکردی .من و ددی تا صبح تورا راه میبردیم تا بخوابی خدارو شکر الان خیلی بهتری البته همین مسایل باعث شد که تو یک کم لاغرشوی ووزن نگیری منکه تمام سعیم را میکنم که همه چی برات خوب پیش بره مموشم  الان شما اقوو اقوم میکنی کلی خانم شدی برای خوت غرغرمیکنی . اینروزها هواخیلی سرد شده و دغدغه اینکه تو دوباره مریض نشی تمام ذهن منو بخودش مشغول کرده اگه تا تو بزرگ بشی من دیونه نشم خوبه. اگه اینطوری شد بدون که خیلی دوستت داشتم به خاطر عشق تو هرکاری میکنم. این هفته شماه واکسن 4ماهگی میزنی انشااله . امیدوارم مثل واکسن قبلیت خیلی خوب باشه و زیاد اذیت نشی . پریشب خونه آندیا اینا دعوت بودیم منتها شما انقدر گریه کردی که ما مجبور شدیم زود برگردیم . باراد هم هی میخواست باهات بازی کنه تو توجه نکردی. هی میدونی امروز باراد خودش به خونمون زنگ زد فکرکنم میخواست با تو حرف بزنه .... الهی که هرسه تا تون خیلی زود بزرگ شوید البته تو دو تا دوست دیگه هم داری آدرین پسرعموت که یک پسر تپل مپل و نرسی که بعد از تو به دنیا اومده که  یه پسر سبزه است . وقتی بزرگ شدید همه باه یک گروه تشکیل بدبد. خوب مامانی داری غرغر میکنی مشتت تا ته تودهنته و خوابت میاد ومن باید بیام تورو بخوابونم ایندفعه کلی برات عکس میگذارم. دوستت دارم مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)