روشنایی زندگی ما

تولد

1392/6/16 14:13
نویسنده : مامان
142 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامی امروز شما 35 روزه هستی . تو این مدت کلی اتفاق افتاده که  من اصلا وقت نکردم بیام برات بنویسم .وقتی به دنیا اومدی خیلی گریه کردی خانم دکتر می گفت وای چه دختر عصبانییه !!!!!وقتی تورو برای اولین با رهمانجا  تو اتاق عمل بهم نشون دادند انگا رکه دنیا رو بهم دادند.  انتظار ها به سررسید و تو اومدی . وزنت 3.300 کیلو بود وقدت 49 سانت . انروز همه فامیل ودوستا بهمن زنگ زدند تا ببینند تو دنیا اومدی وچطوری . باراد با یک عالمه بادکنک اومد دیدنت . بعد از 3 روز اومدیم خانه . تو روز 6 تو  زردی گرفتی که رفتیم بیمارستان بهمن و برا 2 روز بستری شدی . وقتی اومدیم خانه دوباره زردیت بالا رفت و حالا با گذشت یکماه بهتر شدی . این مدت خیلی مشغول بودم همش مواظب بودم که زردیت بالا نره . خداروشکرالان خیلی خوبی فقط شبها اصلا  نمی خوابی و تا صبح  من  و پدرت تو رو راه میبریم . درضمن شما دارای صدای خیلی بلندی هستی . هرکسی صدای  گریتو میشنوه میگه وای چه صدایی داره . امیدوارم د ر آینده دختر جبغ جیغویی نشی . جمعه  این هفته برای اولین بار میخواهیم بریم بهشت زهرا دیدن عزیز . میدونی عزیز تنها آرزوش این بود که تورا ببیند ولی فرشته ها زودتر اونو بردن پیش خدا.

عزیز همیشه به من میگفت تو روح منی ونفسم به نفست بسته. حالا که تورودارم می فهمم عزیز چی میگفت چون واقعا" نفس من به نفس توبسته . خیلی دوستت دارم . احساس میکنم همه زندگیم تو درکناربودی وخیلی وقته میشناسمت . نمیدونی چقدر شیرینی .دیروز برای اولین بار به مامی خندیدی . نردیک بود از خوشحالی غش کنم. قربون اون صورت کوچولو نازت برم . نمیدونی چقدر نازی خوشگلم خیلی دوستت دارم فرشته ناس توچولو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)