چهار ماهگی
سلام گلم الان که دارم این مطالب را مینویسم ددی داره شمارو بعد از کلی گریه کردن میخواباند. اینروزها خیلی از خودت صدا درمی اری وما کلی بهت میخندیم . یک کمی هم غلت میخوری البته به سختی ولی دیگه نمیشه رو تخت تنهات گذاشت چون با حرکت پاهات و باسنت جابجا میشی. چون ما همیشه خونه هستیم شما عادت نداری جایی بری هروقت مهمانی میرویم شما انقدر گریه میکنی که ما مجبور میشویم زود برگردیم . هفته پیش برای اولین بار من شمارو پیش مادرجون گذاشتم که بریم لباس بخریم برات. آدرین هم اونجا بود . مادرجون بهت چایی نبات داد .هیس یواشکی ددی نفهمه ها! .... فرداش هم که روز 12بود کیک ماهگرد 4ماهگیتو خریدیم رفتیم خانه مادرجون با عمه افسانه و آناجون وددی تولد بازی ...
نویسنده :
مامان
0:26