روشنایی زندگی ما

عزیز دلم چندماه گذشته

سلام دخملی سلام نخودم سلام یذره مامان ازبس ظریف و کوچولوموچولویی همه بهت میگن نخود ، ویگول نقطه . . . ولی برای منو بابای عروسک باربی هستی . غذاخیلی کم میخوری موقع غذا خوردن همیشه نق میزنی البته دوست داری غذای سفره بخوری ولی برات خوب نیست . ماهگرد هفت ماهگیتو با تولد خاله شبی باهم گرفتیم . رفتیم خانه باراد اینها بعدشم که مشغول آماده شدن برای نوروز 93 شدیم اولین سال تحویلی که 3 نفری گرفتیم . بابای 3 تا ماهی خرید یکدونش کوچولو بود که سمشو گذاشتیم پارلایی . امسال اولین عیدی بود که عزیز پیش ما نبود وعوضش خدا تو دختر نازم به ما هدیه کرد. ای هدیه اسمونی عیدت مبارک عید امسال ما مسافرت نرفتیم چون همه فامیل  به خانه ما آمدند برای یادبود&nbs...
10 ارديبهشت 1393

6ماهگی

سلام ناس مامان سلام خوشدل مامانی سلام عشقم نمیدونی چه جیگری شدی مامانی عاشقتم . اینروزها 6ماهو نیمه هستی و از ماه پیش غذا خوردنو شروع کردی. البته غذاهای آماده مثل سرلاک و حریره بادام را دوست نداری حتی دهانتو بازهم نمیکنی ولی خداروشکر سو پ ولعاب برنج دوست داری .موز هم خیلی دوست داری . بستنی هم همینطور . ماهگرد 6 ماهگیتو گرفتیم ودوستهات مثل باراد وآندیا و آدرین و ارین جون را دعوت کردیم خیلی خوش گذشت . از آنجا که شما خیلی ظریف وریزه میزه هستی همه بهت میگن نخود . بابایی این روزها خیلی درگیر کاره وما کل روز را باهم تنها  هستیم . البته شما چون بزرگتر شدی ما خیلی مهمانی میریم تا شما یک دختر اجتماعی بار بیایی . آنا جون نزدیک خونه ما خونه خرید...
29 بهمن 1392

دخملم 5 ماهه شده

سلام  دخمل قشنگم الهی مامان فدای این اداهایی که از خودت درمیاری بشم دیروز رفتیم دکتر شما 6400 کیلوگرم بودی ودکتر اجازه داد غذای کمکی بخوری . امروز بهت سرلاک دادم دوست داشتی خوب خوردی. عشقم خیلی دوستت دارم .یعنی میشه عشقی به این شیرینی وجودداشته باشه . همیشه بغلت میکنم بخودم فشارت میدم از عشقی که تو نثارم میکنی لذت میبرم. پارلا خیلی ممنونم مامانی که به دنیا اومدی وپیش من موندی چون تا حالا توزندگیم انقدر خوشحال نبودم . حالا تورودارم تو مال خود خودمی . الان که باه همیم باید قدرلحظه لحظه رو بدونیم چون روزی میاد که تو حتی وقت نکنی  به من زنگ بزنی امیدوارم این روز در اینده خیلی خیلی دور باشه. ولی خودت روزی که مادر شدی میفهمی من الان چی...
10 دی 1392

اولین شب یلدا

سلام دخملم دیشب اولین شب یلدایی بود که شما گذراندی و من آرزو کردم که انشاله 120 تا شب یلدا ببینی . ما رفتیم خانه آنا جون . عمه اعظم و مادرجون هم بودند شما کلی با عمه هات دوست شدی و کلی با هاشون حرف میزنی . تازگیها خیلی آرومتر شدی و دوست داری بیرون بری. هوا خیلی سرد شده و تا حالا دوبار برف اومده .پدرجون هرروز زنگ میزنه وصداتو گوش میده وهمیشه میگه دلش برای دیدن تو وآدرین تنگ شده . من از خدا میخوام که پدرجون سلامت بمونه تا شما وقتی بزرگ بشی ببینی داشتن پدربزرگ چه حالی داره. هرروز که میگره بیشتر بهت وابسته میشم حتی شبا دلم واست تنگ میشه .خیلی به تماشای تلوزیون علاقه نشون میدی و 6 دانگ حواست به تلویزیونه . امروز عمع اعظم وافسانه اینجا بودند و...
3 دی 1392

بدون عنوان

   سلام گلم امروز عکسهای ماهگرد اتو برات تو وب گذاشتم انشاله بعداز 7 تای دیگه عکس تولد یکسالگیتو میگذاریم دوستت دارم یک عالمه ...
22 آذر 1392

چهار ماهگی

سلام گلم الان که دارم این مطالب را مینویسم ددی داره شمارو بعد از کلی گریه کردن میخواباند. اینروزها خیلی از خودت صدا درمی اری وما کلی بهت میخندیم . یک کمی هم غلت میخوری البته به سختی ولی دیگه نمیشه رو تخت تنهات گذاشت چون با  حرکت پاهات و باسنت جابجا میشی. چون ما همیشه خونه هستیم شما عادت نداری جایی بری هروقت مهمانی میرویم شما انقدر گریه میکنی که ما مجبور میشویم زود برگردیم . هفته پیش برای اولین بار من شمارو پیش مادرجون گذاشتم که بریم لباس بخریم  برات. آدرین هم اونجا بود . مادرجون بهت چایی نبات داد .هیس یواشکی ددی نفهمه ها! .... فرداش هم که روز 12بود کیک ماهگرد 4ماهگیتو خریدیم رفتیم خانه مادرجون با عمه افسانه و آناجون وددی تولد بازی ...
20 آذر 1392